• وبلاگ : دل نگاره
  • يادداشت : اندکي از پاييز درونم...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام شيما خانوم...

    بهم گفتين فرزندم اما من تو آمپاس شديدم که به شما بگم خواهرم؟ بگم مادرم؟ چي بگم؟:)

    حالتون خوبه ان شاءالله؟:)

    اون مصرع آخر رو راستش چند بار خوندم مشکل وزني نداشت...
    بازم نگاه مي کنم...


    ان شاءالله که شرح حال شما نباشه اون شعر و هيچ وقت اون حس و حال رو نفهمين...


    راستش اون شعر داشت وحشتناک جلو ميرفت...حمام و تيغ و خودکشي و...


    ناگهان بارقه اي از اميد در بيت آخر پيدا شد و سريع جمعش کردم:)
    پاسخ

    سلام.. هر چه ميخواهد دل تنگت صدا کن:دي